عشق را گوهر ز کاني ديگر است

شاعر : عطار

مرغ عشق از آشياني ديگر استعشق را گوهر ز کاني ديگر است
عشق بازيدن ز جاني ديگر استهرکه با جان عشق بازد اين خطاست
وان جهان را آسماني ديگر استعاشقي بس خوش جهاني است اي پسر
زانکه عاشق را جهاني ديگر استکي کند عاشق نگاهي در جهان
زانکه عاشق را زباني ديگر استدر نيابد کس زبان عاشقان
هر گروهي را گماني ديگر استکس نداند مرد عاشق را وليک
هر زماني در مکاني ديگر استنيست عاشق را به يک موضع قرار
لامکان او را نشاني ديگر استني خطا گفتم برون است از مکان
جاي ديگر در مياني ديگر استگرچه عاشق خود در اينجا در ميان است
گويي از بحري و کاني ديگر استجوهر عطار در سوداي عشق